خداحافظ همین حالا .......
غربت شبهایم به تاریکی یلداست
یلدایی که گویی قصد سحر ندارد
اما من همچنان چشم در راه پایان این برگریزانم
آری من چشم در راه زمستانم
زمستان فصل فنا....
راه رفتنی رو باید رفت هرچند سخت ...! خیلی وقت بود که در این شب پر از تردید طلسم شده بودم .اما بالاخره تموم شد .
شب یلدای من هم بالاخره به پایان رسید.. زمستان فرا رسید ..! شاید برفهای سفید بتواند کمی از آتش درونم را سرد کند .
از همه ی شما عزیزانم ممنونم که در این مدت هرچند کوتاه با من همراه بودید . ولی دیگه نمی تونم ادامه بدم دیگه انگیزه ای
برای نوشتن ندارم.. دیگه حتی بهانه ای برای نفس کشیدن هم ندارم . واقعا نمی دونم چی باید بنویسم ........!!!!!
امیدوارم شب یلدای شماکوتاه وزیبا باشد .
همه لحظه هاتان سبز (یلدای بی سحر)