-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 10 مردادماه سال 1386 13:17
خدایا من در کلبه حقیرانه ام چیزی دارم که تو در عرش ملکوتییت نداری من تورا دارم و تو مثل خود نداری
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 30 آذرماه سال 1385 19:59
خداحافظ همین حالا ....... غربت شبهایم به تاریکی یلداست یلدایی که گویی قصد سحر ندارد اما من همچنان چشم در راه پایان این برگریزانم آری من چشم در راه زمستانم زمستان فصل فنا.... راه رفتنی رو باید رفت هرچند سخت ...! خیلی وقت بود که در این شب پر از تردید طلسم شده بودم .اما بالاخره تموم شد . شب یلدای من هم بالاخره به پایان...
-
باخت
یکشنبه 19 آذرماه سال 1385 20:47
زندگی ام صفحه ی شطرنجی است که شاه سرنوشت حکومت می کند در آن اسب زمان همچنان می تازد بر دشت های خاکستری اش نیم رخ امید راگاه گاهی می بینم امامن یک سرباز بی دفاع چه کنم در این آشفته بازار جنگ از هر سو احاطه شده ام به یک مهره راه فراری نیست در اطراف من صدایی در گوشم فریاد می زند تمام شد بازی کیش ومات .........
-
منطق بی منطقی
سهشنبه 7 آذرماه سال 1385 18:38
منطقی بودم . منطقی فکر می کردم . منطقی عمل می کردم .منطقی.... آمدی ومنطق را از من ربودی ..... خط بطلان به منطق کشیدم ! منطق را نفی کردم ! این خطوط را برای که می نویسم ؟ خودم یا........!!! هزار بار برای تونوشتم اما جرأت نکردم برایت بخوانم ....!! هزار بار خواستم حقیقت دلم را برایت فاش کنم اما ترسیدم ....!! هزار بار...
-
سلامی به رنگ آبی آسمان
چهارشنبه 17 آبانماه سال 1385 10:12
سلام به همه ی دوستانم . از همه ی شما عزیزانی که دل نوشته های منو می خونید ونظر میدید ممنونم . نمی دونید چقدر خوشحالم می کنید . روزی که تصمیم به ساختن این وبلاگ گرفتم هدفم فقط نوشتن ویه جور تخلیه ی عاطفی خودم بود. چیز دیگه ای برام مهم نبود .فقط نوشتن برام مهم بود . اما فکر نمی کردم بعد از مدت به این کوتاهی به وبلاگم...
-
بانگ خروس
چهارشنبه 10 آبانماه سال 1385 20:24
خروس می خواند زمان می راند کسی نیست در این دیار هجی کند خواب را ! واژه هایم غرق در ابهامند واوراق سفید غرق در سیاهی کلمات کسی نیست روشن کند چراغ را ! خروس می خواند وجغد می داند صبح در راه است وباید رفت باید به انزوای لانه ی تاریک عادت کرد در لابه لای شاخه های جنگل اندوه در طول این روز به ظاهر روشن وتابان باید سیاهی شب...
-
آخرین فصل
پنجشنبه 27 مهرماه سال 1385 18:29
معلم نگاهی به دانش آموزان کرد وگفت: خوب موضوع انشاء این هفته چی بود . یکی از دانش آموزان گفت : اجازه گفته بودید چهار فصل سال را شرح دهید .معلم بعد از کمی مکث دخترک کنار پنجره را صدا زد تا انشایش را بخواند .او از جایش برخاست وبه جلو آمد دفترش را گشود وآهسته شروع کرد . به نام ایزد منان بهار . اولین فصل سال . فصل تولد...
-
سکوت کلمات
یکشنبه 23 مهرماه سال 1385 23:47
مثل عکس های جوانی مادربزرگ غبار گرفته ام ودلتنگ مثل ابری که منتظر اشارتیست تا ببارد .حرفهایم ته کشیده .به ایستگاه آخر رسیده ام درست مثل صفری که محدود شده از دو سمت وسو . مدتی است که اتفاق تازه ای برای کلمات رخ نداده .مضمون یکی است من فقط جای واژه ها را عوض می کنم . جملاتم از یکنواختی همرنگ صفحه ی کاغذ شده اند . احساس...
-
انزوای یک ساعت شنی
شنبه 15 مهرماه سال 1385 21:26
تیک تاک . تیک تاک زمان همچنان جاریست خواهران سفیدوسیاه هنوز در حیاط زندگی به دنبال هم می دوند ومن چون یک ساعت شنی کهنه در گوشه ای از این حیاط ساکن مانده ام دست تقدیر نیز تلاشی برای حرکتم نمی کند آیا نیمه ی خالی از شن را نمی بیند ؟
-
کویر تنهایی
چهارشنبه 12 مهرماه سال 1385 11:20
این هم یک سپید واسه امروز خوشحال می شم نظر بدین رود زندگانیم همچنان جاریست گاه مرا از کنار بیشه ای سبز عبور می دهد وگاه از ارتفاع صخره ای به زیر می کشاند اینک اما تنها در کویری خشک ذره ذره در حال تبخیرم . اما ناامید نیستم می دانم روزی دیگر در جایی دیگر خواهم بارید آری من باران خواهم شد .